محمدحسینمحمدحسین، تا این لحظه: 20 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

.............♡•.¸★ قهرمان كوچك ★¸.•♡

شنبه 21 بهمن

شنبه با بابا رفتم سر كار.....شب عيده ديگه خرجا بالاست!!!!!!!! شنبه مدرسه نرفتم و صبح بابا گفت پاشو با هم بريم تهران....مامي اينا هم بعدا ميان... منم از خدا خواسته!!!! خلاصه ما رفتيم و اونجا با بابا رفتيم انبار يكي از دوستاش و من اونجا يه كار جالب يا گرفتم . . . . ليفتراك سواري !!! عكسامو..... دوست بابا بهم ياد داد خودم ميروندم !!!!!! باحال بودا  !!!!!! بعد هم نهار خورديم و عصري با مامانم اينا قرار گذاشتيم كه با هم بريم خريد.... توي فروشگاه رفاه بزرگه...همه تعجب كردن كه من ليفتراك روندم... خلاصه كه رفتيم خريدو خواهرجونم مانتو خريد...آبجي جونم شلوار لي و مامي كفش... مبارك همه باشه.... فردا...
24 بهمن 1391

22بهمن

يكشنبه با مامانم و دوستش و دختردوستش كه دوست منه!!!!! رفتيم به جشني به مناسبت 22بهمن برگذار شده بود برا بچه ها.... مسابقه و مجري و نقاشي و.... قبلش رفتيم به يه پايگاه نزديك همون جشنه با بچه هاي بسيجي عكس انداختم... اينم عكسام... البته همه جا آفتاب مستقيما توي صورتمه و چهرم متحول شده . ايشونم هستي خانوم..... دوستم...هم سن هميم     ...
24 بهمن 1391

گم شده بودمممممممممممممممممممم

سلام...امروز (جمعه) رفتيم نهار خونه عمه جونم..... برگشتني ميخواستيم يه كم خريد اينا بكنيم كه من يهو گم شدم .... آقا نميدونيد چه حالي داشتم ... يه كم گشتم كه مامان اينا رو پيدا كنم اما نتونستم...بعد يه سرباز رو ديدم رفتم پيشش گفتم من گم شدم ... گفت اسمت چيه گفتم محمدحسين... گفت شماره موبايل كسي رو حفظي گفتم نه.... گفت خونه تونو بلدي گفتم بله....گفت بلدي چجوري بريم گفتم بله.... گفت خب بيا يه كم بگرديم اگه كسي نتونست پيدات كنه ميريم خونتون.... حالا ازون طرف هم مامي و بابا و دوتاخواهرم هركدوم به سمتي در پي من ميگشتن... به پاسگاه توي خيابان هم گفته بودن كه يه پسربچه نيومده اينجا اونم گفته بود نه بعد مشخصاتمو گفته با بيسيم... ب...
21 بهمن 1391

ني ني آهنربايي

سلام دوست جونا........... امروز مامي برام اين بسته جورچين آهنربايي رو خريدن.... دوستش دارم.... خيلي بامزه است....باهاش نمايش بازي ميكنم....   اينو خواهرم درست كرده....فكر كنم اين ني ني كار بدي كرده....بعدا لو ميره!!!!!!!!!!!!!     اين كتاب ها رو هم از نمايشگاه كتاب مدرسه خريدم....... بسته جورچينم هم تو اين عكس هست.....     دوستتون دارم ...
19 بهمن 1391

دفتر دیکته

  این چندتا عکس از دفتر دیکته ام هستش..... خواهرم میگه خطم و بذارن تو آفتاب راه میره!!!!!!!!! خداییش خطم بده؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟       ...
17 بهمن 1391

عکسای من در شبکه دو

    من هر روز وقتی از خواب پامیشم کارتونای شبکه دو رو میبینم و در همین حین هم صبحانه میخورم و آماده میشم و میرم مدرسه... یکشنبه صبح وقتی صبحانمو خوردم داشتم میرفتم مسواک بزنم که بیام حاضر شم یهو مامی صدام زد محمد حسین عکسات.... منم دویدم اومدم دیدم تی وی داره عکسامو نشون میده .... آخه هر روز بعد از کارتونا یه سری از عکسای بچه ها رو نشون میده... خواهرم هم عکسای منو دو سه هفته پیش ایمیل کرده بود و دیروز نشون دادن....خوشحال بودممممممممممممممم... شما هم عکساتونو بفرستید.... tamin2@irib.ir حدودا ساعت یه ربع ...
17 بهمن 1391

باشگاه جدید

یه هفته است که میرم باشگاه جدید.....خیلی خوبه و درضمن استادم هم یه کم سختگیر تره.... ولی خب در کل بهتره... استاد قبلیم هم خیلی خوب بودن و اینجا تا استاد؛ اسم استاد قبلیمو شنید کلی ازش تعریف کرد.... دان پنج داشتن استاد قبلیم... بعدا بیشتر از باشگاه جدید می نویسم و عکس هم میذارم.... ...
15 بهمن 1391